قشنگ کوچک...(داستان کوتاه)
تاريخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, | 18:39 | نویسنده : گلنوش عقیلی
گفت : كسي دوستم ندارد . مي داني چقدر سخت است اين كه كسي دوستت نداشته باشد ؟ تو براي دوست داشتن بود كه جهان را ساختي . حتي تو هم بدون دوست داشتن . . . !
خدا هيچ نگفت .
گفت : به پاهايم نگاه كن ! ببين چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار مي دهم . دنيا را كثيف مي كنم . آدم هايت از من مي ترسند و مرا مي كشند براي اينكه زشتم . زشتي جرم من است .
خدا هيچ نگفت .
گفت : اين دنيا مال قشنگ هاست ، مال گل ها و پروانه ها ، مال قاصدك ها ، مال من نيست .
خدا گفت: چرا مال تو هم هست .
دوست داشتن يك گل ، دوست داشتن يك پروانه يا قاصدك كار چندان سختي نيست . اما دوست داشتن يك سوسك ، دوست داشتن تو كاري دشوار است .
دوست داشتن كاري است آموختني و همه رنج آموختن را نمي برند .
ببخش كسي را كه تو را دوست ندارد . زيرا كه هنوز مومن نيست . زيرا كه هنوز دوست داشتن را نياموخته ، او ابتداي راه است .
مومن دوست دارد . همه را دوست دارد . زيرا همه از من است . و من زيبايم . من زيبائيم ، چشم هاي موٌمن جز زيبا نمي بينند . زشتي در چشم هاست . در اين دايره هر چه هست ، نيكوست . آن كه بين آفريده هاي من خط كشيد شيطان بود . شيطان مسئول فاصله ها ست .
حالا قشنگ كوچكم ! نزديك تر بيا و غمگين نباش .
قشنگ كوچك حرفي نزد و ديگر هيچگاه نينديشيد كه نازيباست .

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • جاده ماز
  • ایران ماهی